منو با تنهاییام تنها بذار، دلم گرفته
روزای آفتابی رو به روم نیار، دلم گرفته
نقش من، نقش یه گلدونِ شکسته است
بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار، دلم گرفته
این تیکه -و فقط این تیکه- از آهنگ به نظرم مود بود.
بهار نزدیکه و اردیبهشت معشوقه من بین ماههای ساله. با این که عاشق اردیبهشتم اما هیچ وقت نمیتونم اونطوری که باید ازش لذت ببرم و همیشه یه غمی تو اردیبهشت ماه دارم. یک غمی که خودم اسمش رو میذارم «غم برای آنچه که بودی، غم برای آنچه که از دست دادی».
من عاشق روزای آفتابی و گرمای خورشید و روزای طولانی ام. من فقط تو این روزا احساس زنده بودن دارم. اما اون غمی که نمیدونم منشأش کجاست منو تبدیل به یه «گلدون شکسته» میکنه. من همیشه تو بهار بی گل و آب بودم. اگه بخوام صادق باشم من همیشه یه گلدون شکسته ام.. گلدون شکسته ای که صرفا توی فصلای گرم سال یکم احساس زنده بودن داره.
شاید بهتره به جای غم اسم این حس رو بذارم دلتنگی. شاید هم غمِ دلتنگی تعریف دقیق تری باشه. دلتنگی برای زمانی که نمیدونم کجاست و چی رو توش از دست دادم که همیشه باهام مونده. خیلی دوست دارم که اردیبهشت امسال کمتر این حس رو داشته باشم اما به یک میلیون دلیل میدونم که اردیبهشت امسال غمگین ترین سرزنده روی زمین میشم. همون گلدون شکسته ای که با تنهاییاش توی ایوونِ روزایِ آفتابیِ بهار تنها مونده و دلش گرفته.