𝘛𝘩𝘦 𝘚𝘰𝘶𝘯𝘥 𝘖𝘧 𝘛𝘩𝘦 𝘔𝘰𝘰𝘯

𝘈𝘭𝘭 𝘎𝘰𝘰𝘥 𝘛𝘩𝘪𝘯𝘨𝘴 𝘞𝘪𝘭𝘭 𝘍𝘪𝘯𝘥 𝘛𝘩𝘦𝘪𝘳 𝘞𝘢𝘺 𝘐𝘧 𝘛𝘩𝘦𝘺'𝘳𝘦 𝘠𝘰𝘶𝘳𝘴

من حسِ به بطالت گذروندنِ نیما هستم.

عمدا به بطالت میگذرانم، عمدا، عمدا..


فکر کنم این چیزیه که نوک زبون همه مونه اما یکی براش یه اسمی داده، یه توصیف درستی ازش رو برامون نوشته. این جمله از نیما یوشیجه. نمیدونم نیما چه حسی داشته که خیلی سال قبل تو یک روز زمستونی انقدر تحمل کردنش براش سخت بوده که روی کاغذ نوشتتش؛ اما من دارم تو یه روز زمستونی دیگه تجربه اش میکنم. شاید بهتره نگم یه روز زمستونی دیگه، کل این زمستون و زمستون قبلی و قبلترش. من حسِ به بطالت گذروندنِ نیما هستم-به سبک دیالوگی که توی فیلم فایت کلاب گفته میشه-.
زندگیم پر شده از شاید ها برای آینده و ای کاش ها برای گذشته. میدونم، خودم میدونم که باید تو حال زندگی کنم و هزار تا چیز دیگه ای که گوشامون باهاش پره. اما همیشه حس میکنم اینایی که میگن تو حال زندگی میکنن بیشتر از بقیه درگیر گذشته و آینده خودشونن. شاید این حس تقصیر بدبینی هست که اکثرمون دچارشیم، شاید هم واقعیت باشه. به هر حال درگیر گذشته یا آینده نبودن چیزیه که از نظر من امکان نداره. اما حسی که درباره زمان حال دارم؟ حس میکنم خیلی از چیزا اونطوری که باید واقعی نیست. انگار که همه چیزایی که در جریانن یه خواب باشن، همه چیزایی که میگم صرفا یه هزیان باشن، همه احساساتم فقط یه توهم باشن، انگاری که دارم محو میشم.

۱۱

پیوند.

دیدی چیشد؟ ذوق کردم TT

این چنین مود چرایی؟::)

تو خودت به من بگو تا که بدونم

تو چنین گود چرایی؟

سلام میشه وبی رو که باهاش اومدم فالو کنی 

حله گل فالو کردم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اون ور جنگل تن سبز

پشت دشت سر به دامن

اون ور روزای تاریک

پشت نیم شبای روشن

برای باور بودن

جایی شاید باشه شاید

برای لمس تن عشق

کسی باید باشه باید

اما تو این راه که همراه

جز هجوم خار و خس نیست

کسی شاید باشه شاید

کسی که دستاش قفس نیست
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان