𝘛𝘩𝘦 𝘚𝘰𝘶𝘯𝘥 𝘖𝘧 𝘛𝘩𝘦 𝘔𝘰𝘰𝘯

𝘈𝘭𝘭 𝘎𝘰𝘰𝘥 𝘛𝘩𝘪𝘯𝘨𝘴 𝘞𝘪𝘭𝘭 𝘍𝘪𝘯𝘥 𝘛𝘩𝘦𝘪𝘳 𝘞𝘢𝘺 𝘐𝘧 𝘛𝘩𝘦𝘺'𝘳𝘦 𝘠𝘰𝘶𝘳𝘴

همه چیز نه با اون، بلکه با شما ها زیباست!

دیدین بعضی وقتا آدم به خودش میاد و از خودش می‌پرسه من از زندگیم چی می‌خوام؟

من الان توی همون نقطه از زندگیمم.

نمی‌دونم چند روز بود که داشتم حسرت داشتن چیزی رو میخوردم که داشتنش مساوی بود با از دست دادن همه قشنگی های دیگه ی زندگیم.

نمی‌دونم چقدر طول کشید تا متوجه بشم راهی که دارم میرم اشتباهه. حداقلش الان فهمیدم که اشتباهه!

روزای بهتر تو زندگیم نمیان! همین امروز خودش بهترین روزه!

روزایی که میتونم برم تو حیاط بشینم، میتونم سر به سر برادرم بذارم، با خواهرام برم خرید، با مامانم درد و دل کنم و خنده های بابامو ببینم. همین روزایی که راحت میتونم به دوستام زنگ بزنم، باهاشون برم بیرون و انقدر بلند بخندیم تا همه چپ چپ نگاهمون کنن، دوستایی که همیشه کنارم بودن و تنهام نذاشتن.

من تا این لحظه نتونستم اونطوری که باید قدردان آدم های فوق العاده ای باشم که تو زندگیم دارم. در عوض همش نگاهم به آدمی بود که نمیتونستم داشته باشم و اگه هم یه روزی بتونم داشته باشمش، همه این آدم های فوق العاده رو از دست میدم.

ولی من چه قدر بدونم یا نه همه اینا قراره بگذره. همه شون قراره بشن یه حسرت و این واقعا منو ناراحت می‌کنه، اگه به من بود تا نه تنها آدم های زندگی رو عوض نمی‌کردم بلکه تا ابد کنار خودم نگهشون می‌داشتم.

یه جمله ای هست که خیلی وقت پیش شنیدم، میگه که «هر وقت از یکی رنجیدی یه لحظه به نبودنش فکر کن».

اجازه بدین از امروز به بعد بیشتر قدر همه تونو بدونم.

اجازه بدین که بگم همه چیز نه با اون، بلکه با شما ها زیباست!

۲ نظر ۱۳

نیازمندی ها

سلام؛ نیازمند حذف همه‌ی آدم های زندگیم و شروع از نو هستم. 

۴ نظر ۷

یه جای دیگه، یه آدم دیگه

شاید یه جای دیگه و با یه آدم دیگه خوشحال تر باشی.

۸ نظر ۸

سوز

گیر کرده تو مرداب، ولی دنبال ساختن جریان.

۸ نظر ۸

آسمانِ خالی

حالا دیگه نه ماهی مونده و نه ستاره‌ای.

۵ نظر ۴

من حسِ به بطالت گذروندنِ نیما هستم.

عمدا به بطالت میگذرانم، عمدا، عمدا..


فکر کنم این چیزیه که نوک زبون همه مونه اما یکی براش یه اسمی داده، یه توصیف درستی ازش رو برامون نوشته. این جمله از نیما یوشیجه. نمیدونم نیما چه حسی داشته که خیلی سال قبل تو یک روز زمستونی انقدر تحمل کردنش براش سخت بوده که روی کاغذ نوشتتش؛ اما من دارم تو یه روز زمستونی دیگه تجربه اش میکنم. شاید بهتره نگم یه روز زمستونی دیگه، کل این زمستون و زمستون قبلی و قبلترش. من حسِ به بطالت گذروندنِ نیما هستم-به سبک دیالوگی که توی فیلم فایت کلاب گفته میشه-.
زندگیم پر شده از شاید ها برای آینده و ای کاش ها برای گذشته. میدونم، خودم میدونم که باید تو حال زندگی کنم و هزار تا چیز دیگه ای که گوشامون باهاش پره. اما همیشه حس میکنم اینایی که میگن تو حال زندگی میکنن بیشتر از بقیه درگیر گذشته و آینده خودشونن. شاید این حس تقصیر بدبینی هست که اکثرمون دچارشیم، شاید هم واقعیت باشه. به هر حال درگیر گذشته یا آینده نبودن چیزیه که از نظر من امکان نداره. اما حسی که درباره زمان حال دارم؟ حس میکنم خیلی از چیزا اونطوری که باید واقعی نیست. انگار که همه چیزایی که در جریانن یه خواب باشن، همه چیزایی که میگم صرفا یه هزیان باشن، همه احساساتم فقط یه توهم باشن، انگاری که دارم محو میشم.

۳ نظر ۱۱

گلدون شکسته

منو با تنهاییام تنها بذار، دلم گرفته 

روزای آفتابی رو به روم نیار، دلم گرفته 

نقش من، نقش یه گلدونِ شکسته است 

بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار، دلم گرفته


این تیکه -و فقط این تیکه- از آهنگ به نظرم مود بود.

بهار نزدیکه و اردیبهشت معشوقه من بین ماه‌های ساله. با این که عاشق اردیبهشتم اما هیچ وقت نمیتونم اونطوری که باید ازش لذت ببرم و همیشه یه غمی تو اردیبهشت ماه دارم. یک غمی که خودم اسمش رو میذارم «غم برای آنچه که بودی، غم برای آنچه که از دست دادی».

من عاشق روزای آفتابی و گرمای خورشید و روزای طولانی ام. من فقط تو این روزا احساس زنده بودن دارم. اما اون غمی که نمی‌دونم منشأش کجاست منو تبدیل به یه «گلدون شکسته» می‌کنه. من همیشه تو بهار بی گل و آب بودم. اگه بخوام صادق باشم من همیشه یه گلدون شکسته ام.. گلدون شکسته ای که صرفا توی فصلای گرم سال یکم احساس زنده بودن داره.

شاید بهتره به جای غم اسم این حس رو بذارم دلتنگی. شاید هم غمِ دلتنگی تعریف دقیق تری باشه. دلتنگی برای زمانی که نمی‌دونم کجاست و چی رو توش از دست دادم که همیشه باهام مونده. خیلی دوست دارم که اردیبهشت امسال کمتر این حس رو داشته باشم اما به یک میلیون دلیل می‌دونم که اردیبهشت امسال غمگین ترین سرزنده روی زمین میشم. همون گلدون شکسته ای که با تنهاییاش توی ایوونِ روزایِ آفتابیِ بهار تنها مونده و دلش گرفته.

۶ نظر ۴
اون ور جنگل تن سبز

پشت دشت سر به دامن

اون ور روزای تاریک

پشت نیم شبای روشن

برای باور بودن

جایی شاید باشه شاید

برای لمس تن عشق

کسی باید باشه باید

اما تو این راه که همراه

جز هجوم خار و خس نیست

کسی شاید باشه شاید

کسی که دستاش قفس نیست
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان